فراموش کردم
رتبه کلی: 25


درباره من
تحصیلات:
لیسانس الکترونیک از دانشگاه حکیم سبزواری

فوق لیسانس الکترونیک از دانشگاه شهید رجایی تهران

رتبه 12 کنکور دکتری الکترونیک 94 از بین 1745 داوطلب
دانشجوی دکتری الکترونیک دانشگاه زنجان
متولد 1364


مهدی عزیزی (Azizi )    

خط تلفن - مهدی احمدی

منبع : Maktab11.blogfa.com
درج شده در تاریخ ۸۷/۰۹/۲۶ ساعت 17:57 بازدید کل: 390 بازدید امروز: 150
 
این پست من از کافی نت آپ شد من هنوز به خدمات تلفنی دسترسی ندارم ! عصر رو ولش کن عصر اینترنته ... فعلا ما عصر حجر ایم ! به محض دسترسی به تلفن خونه ام و دایری خط یک به یک وب های دوستان میام و عرض ادب میکنم . بخصوص دوستانی که شرمنده ام کرده اند . ممنون از همه دوستان وب نویس ام که فراموشم نکردند و پر سیدند کجا دارم کفه مرگم رو می زارم !!



این رو از دست ندهید ! یک داستان واقعی و ایرانی است ....

از چند روز از پیش از عید قربان خطه تلفن ما یهو پرید ؛ اول فکر کردم یه اتصالی داخلیه چون خودم آرتیست ام زودی پریدم و ابزار رو آوردم و وجب به وجب سیمها را کاویدم اما چیزی که نبود اتصالی بود ... همه جا عین کف دست هموار! پریدم کوچه و کافوی نلفن نازنین ام را گشودم و سر سیم تلفن را بهش بوسه دادم ای دل غافل که کار از سرچشمه خراب بود ... بعله ! خط تلفن زیر ابی رفته بود و پیداش نبود . یکی از بانوان کوچه نشین همسایه که یه متری رو زمین پلاز بود از زیر چادر دیدکی زد و به دوستای مثل خودش نشون داد که هی حالا که خیط شده بزار بهش بگیم .... رو کرد بهم از اون دور دورا داد زد ... آقای ..... هه هه هه تلفن چند روزه قطعه تو حالا می فهممی و ... هه هه ( یعنی ها لو !! البته خطاب به من دیگه ) یکی به یکی دیدم که روشون رو گرفتند و خندیدند . ته دلم گفتم الهی که شوهراتون به عذاتون بشینه که اینهمه بی غیرتی رو قبول کرده اند که تو کوچه پلاز بشین ! اما به روم که نیاوردم رو کردم به گله ! گفتم مرسی که شما بیش از من می فهمید ! و زیر لبی گفتم الهی که داغ تون به دل شوهراتون بمونه خنک شم !!

خوب اولین اقدام ؟! گوشی همراهم رو برداشتم با فیس و افاده به منشی تلفن شرکت زنگیدم که ویرانم آقا ویران دریاب ما رو !... ...... پشت گوشی با صدای خانمانه ای نازک و شکستنی گفتند از تماس شما متشکریم با خودم گفتم عجب اداره منضبطیه این اداره شنیدم شنید شنید ؛ ها !! اما نگو که .... حالا عجله نکن خواهم گفت امّاش کجاش بود .... اما چشتان روز بعد نبیند من که خودم اورژانسی ام ! هروقت دلم بخواد سکته میزنم که هیچ ممکنه تو خونه هم یه حادثه اورژانسی روی بدهد یا یکی از وب نویسهای بی معرفت دوست بخواد زنگ بزنه بگه ! که کجا مُردی مَرد یا نامَردی زنگ بزنه بگه نفسی داری ؟ امیدوار باشیم یا نه ....؟ ... قبر و گورت کجاست تا بیاییم به همان آدرس آبگوشت خورون !! البته که عنایتی نکردند الا معدودی که خصوصی نوشته بودند کدوم گوری ! کجا می پرونی و .... کجایی برادر که دلمان برات تنگیده است !! ...

الغرض بعد از گذشت چند روز بازم وصل نشد . رفتم اداره و ... فرمودند : این کابله را یک شهروندی با دندان اش جویده است ( در پی کنی ساختمان داده دست گرگه یعنی بیل میکانیکی ) حالا باید طرف بیاد تامین خسارت بکند تا ما تلفن شما 20 نفر به بالا را وصل کنیم . ... !!! آره بر گردید یه بار دیگه این جملات را بخوانید .... گفتم آقا یه هفته اس ها ! این چه حرفیه ... اما فرمودند این شرکت کار کابل گذاری و نکهداری را داده به بخش خصوصی و اون هم توی تعهدش نیست که کابل قطع شده را وصل کنه !!! فقط نکهداری را بر عهده دارد و خواباندن کابله رو ...

دیگه باقی حرفاشو گوش نکردم ! چه جوری یه بچه دانش آموز جلو تخته وامی استه راحت و تند تند می گه مامان آب خواست ؛ بابا آب داد اب را به ماما داد و ماما آب را گرفت چون گرم بود کوبید سر بابا و بابا نقش زمین شد ....... تند تند گفتم :

مگه من مشتری باید تقاص بی قانونی شما رو بدم؟ – مگه من بریدم که باید این همه دوندگی کنم ؟ – من روزی 20 وب و 20 روزنامه از وب میخونم ( به درک و به جهنم که میخونی ! انگارم اینجوری تو دلش گفت !) مگر فقط خط تلفن هست و ... مگر شما ماهانه از من مبالغی تحت عناوین مختلف بابت نکهداری خطوط نمی گیرید ( میگیریم که میگیریم انگارم .....) و .. چرا خاطی را به قانون معرفی نمیکنید و خط من را گرو کارتان نکه میدارید ؛ ... یه نیگای عاقل اندر سفیه بلندی بهم انداخت .... میدونم بد جوری ته دلش به این اخرین سوغاتی بی ربط ام خندید ! با لحنی که بوی قورمه سبزی بده گفت : خیلی بهت بد گذشته ها همشهری نه ؟ بعداش هم گفت آخه کدوم قانون !! عرض شد اگر این یه تیکه را بهم نیانداخته بودی الانه تیکه بزرگ این ساختمان آجرش بود ... زدم بیرون . با خودم فکر میکردم چه مملکت هر دنبیلی داریم ! چه جالبه ! شرکت اختیارات خود را کاملا بخشیده به یک بخش خصوصی ای که نمیتونه درست خدمات بده . انگار گوشهام چیزی جز زنگ تلفن نمی شنید به شدت عصبی شده بودم برگشتم محل کارم و بی خیال شدم .... تازه داشتم پشت میز جابجا میشدم یکی از همسایه ها زنگی زد ... فلانی هیچ میدونی چند روزه خط منطقه قطعه !؟ هیچی نگفته بودم که ادامه داد آخه به تو هم میگن مرد !! من که خودمو مرد نمیدونم چرا و به جسابی باید انتظار داشته باشم بهم بگن مرد اینجاش حالا بمونه ..... ته دلم گفتم تو بگو زن ! فرقی میکنه ! ادامه داد و برام غرید مثل یه شیر زن !! .... یه کلمه کوبیدم سرش ! بد بخت تو امروز متوجه شدی که فیوزت پریده اون مال 7 روز پیشه آقای مرد ! که یه دفعه دو هزاری اش افتاد که عموش 5 روزه دوندگی میکنه تا آقا خوش بگذرونه ! گوشی رو تازه گذاشته بودم که یکی دیگر از همسایه ها هم که کادر بیمارستانه زنگ زد و توضیح داد از پی گیری هایش و منو دعوت کرد پی گیری کنم ... ! وقتی داستانم را بهش گفتم انگار خط گوشی اش یخ زد ... صداش زنونه شد و نازک و دوست داشتنی تر و انور سیم گفت بابا ببخشید من فکر میکردم فقط من پی گیرم و .... بلاخره یه روز کاری 8 ساعت اداری را صرف کردیم به کارهای الکی و بی مزه شرکت مخابرات تا در به زیر بردن بهره وری و شکستن ستون فقرات اش سهمی هم ما داشته باشیم .

میگم چه طوره تلفن لبنان و فلسطین و افغان قطع نشه ! ما رو بی خیال تاجیکستان خوش بگذرونه یا اروگوئه بابا اونها مهم اند نه ما ! بی خیال داداش ما که اهل این حسادت ها نیستیم . پول نفت مون هم نمیرسونه برای چند خرابی جزیی هزینه ای بکنیم باید بکشیم دیگر ... باید بکشیم .... !!

ازقدیم مثلی گفته اند : خودش خشک میشه میافته ! ... ها همون .............. من دیدم حرص خوردن بی خود و بی جهته یاد این مثل افتادم و کار مخابراتیه رو گذاشتم به حال خود تا خودش ................. ببخشید اگر بد گفتم .

گفتن این قصه بعدی که دنباله میاد خیلی سخت بود آخه بد آموزی هم داره اما خدایی اش جاش هست دیگر نمیشه نگفت . یه همکاری داشتیم که خیلی عصبی میشده سر همین بی مبالاتی های ادارات و ... !! روزی یکی از رفقاش روی یه کاغذی می نویسه ( درست نشد ؟! به ..... " فلانم " ) و به زور میکنه توی جیب اش و میگه هر وقت عصبی شد درش بیار فقط زیر چشمی بهش نیگا کن فوری بزار تو جیب ات اگر درست نشدی !! اگر کوک نشدی !! من اول معذرت خواستم دیگه عصبی نشوید . بابا غلط کردیم تو رو خدا قهر نکن باقی رو بخون . به دردت می خوره ها !

میگفت بعد از اون قضیه و گرفتن یادداشت چند کلمه ای نغز و پر محتوای برای چندین مورد اتفاقاتی افتاد به شدت عصبی شدم و یاد یادداشت افتادم زودی از جیب ام کشیدم بیرون و بعله ... خوندمش . عین اینکه کیف سفر سند باد برده باشم ؛ کلی حال کردم و بی خیال موضوع شدم و .... ماند تا روزی رفتم به ثبت نام دخترم در دانشگاه آزاد مراغه اونجا خیلی اذیت ام کردند ؛ دمغ ام کردند. توهین شدم و دوندنم این پا اون پا سر پا نگه ام داشتند . سوال نکیر و منکر شدم و .... .... برای شکایت پیش رییس دانشگاه رفتم ! وای خدا که پر از شاکی بود و .... نوبت من شد مثل مادر مرده ها سرم رو گذاشتم رو شونه ام عرضیدم آنچه را که باید میعرضیدم ؛ التماس که نکردم و ... دور از چشم دخترم نزدیک شدم و یواش گفتم معلم هم هستم ها .... اما انگار که نه انگار ... خشمم فزونتر شده بود و دیگر داشتم منصرف میشدم از تحصیل دخترم ... یه بار دیگر نوبت من شد !! آخه اونجا هر کی می تونست رو میز رییس فرش بشه بهتر جواب میگرفت بخصوص برخی ها که کمی هم جوانتر بودند و ... یه دفعه رییس دانشگاه ازم خواست کارت شناسایی ام را در آرم بهش بدم عصبی دست کردم توی جیب ام که بگم بیا این هم کارت ... اما ... چی بالا اومد ؟ اون یه تیکه کاغذه !! میگه خودمو نتونستم نگه دارم و غش غش خندیدم و خندیدم و دخترم و اطاف همه از اعمال من متعجب هاج و واج مانده بودند الی آخر دیگه ... ظاهرا قضیه رو به رییسه هم گفته بود و حالا بیا و ببین که رییسه چه حالی میکنه . من اول معذرت خواستم ها بگذرید از تقصرم تو رو خدا به حساب من نگذارید کار کار اون نا مَرده بود .

این داستان تلفن ما هم بله دیگه ........... تازه داره راه می افته مثل اینکه یکی دیگری هوس کرده بازم توی این مسیر یه خونه جدید بکاره ! آخه این شهر تازه تاسیس است !! مال 35 سال پیشه !! اما هنوز هم دارن میکارن و می سازن از جوی آب گرفته تا میدان و سبزی کاری و آسفالت و ... دیگه چی میشه کرد ! پیشاپیش میگم ها ممکنه یه ماه دیگه بپریم اگر این یکی هم بخواد سیم کابله رو بجووه نخواهیم بود ها ! زنگ نزنید ... پیامک ندید ها .... نپرسید ها کجا کفه مرگمون را گذاشتیم ها .... نیایید دنبالمون ها ... بدونید به خدا دست خودمون نیست و شمر اب را بریده است !

شماها آقایید و خانم اید این مدت هم خیلی ازم پی گیرم بودید . من همیشه مدیون دوستان خوب ام ؛ بخصوص اونهایی که پیامهایی دادند و متلک هایی هم انداختند .

فردا عید است عید غدیر تبریک صمیمانه ام را بپذیرید . یا علی

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۸۷/۰۹/۲۶ - ۱۷:۵۷
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)